يار بر مزار ياس
يار بر مزار ياس
نيمه هاي شب علي مظلوم به همراه حسن و حسين غمديده و عمار و مقداد و عقيل و زبير و ابوذر و سلمان و بريده و گروهي از بني هاشم بر حضرت زهرا عليها السلام نماز گذاردند و در همان شب او را دفن كردند . حضرت امير عليه السلام دور قبر حضرت زهرا عليها السلام هفت قبر ديگر ساخت و بر چهل قبر آب پاشيد تا قبر آن مظلومه مخفي بماند . در آن شب ماتم علي ماند و غربت، علي ماند و كوهي از مصائب آري شب بود و افقها مات و تيرگي سنگيني خود را بر روي شهر افكنده بود و فضا را از اندوه آكنده، سايه نخلهاي قامت افراشته كه ديگر از بلنداي خود شرم داشته و چونان ملامت زده سر فرو انداخته بودند بر ديوارهاي تكيده شهر بوي سوگ به مشام مي رساند .
در نزديكي خانه هاي شهر كه رنگ مرگ گرفته بودند، سوگناله اي برمي خاست كه براي هميشه، تاريخ و روزگار را بهت زده و انگشت بر دهان واگذاشت . كه آن مرد، همان كه در نبرد گاه هاي بدر، احد، خيبر و . . . در برابر دشمنان چونان شير غران به پيش مي تاخت و از كشته هاي مشركين پشته مي ساخت، اينك در غم هجراني جانگداز، بي تاب و در سوز و ساز است، بر فراز مزاري كه از آن شب تا كنون و تا ناپيداي زمان، ديگر تاريخ از آن خبر ندارد . تنها غم سروده آن مرد را به ياد دارد كه با اندوهي در سينه خفته و بغضي در گلو نهفته زمزمه كرد: «اي پيامبر خدا! درودت باد از جانب من و از سوي دخترت كه اينك از سراي فاني رخت بربسته و در پي ديدار به تو پيوسته و زودتر به تو رسيده، پس از او صبرم از دست رهيده و تاب تحملم به پايان رسيده، اما همان سان كه در فراق تو صبرپيشه كردم، در هجران دخترت نيز شكيبايي مي ورزم . اينك امانت به دست صاحبش رسيد; زهرا عليها السلام از دستم جدا شد و به جانب تو آمد . واي كه پس از او ديگر نه افلاك را آرايشي است و نه خاك را پيرايشي .
از اندوه، خواب در ديدگانم نيايد و از غم عقده دلم نگشايد تا آن هنگام كه خداوند مرا در جوار تو ساكن نمايد . مرگ زهرا بر دلم تير غم نشاند و جماعت ما را به جدايي و دل پريشاني كشاند . از اين غم به خدا شكوه مي برم . به زودي دخترت با تو بازخواهد گفت كه پس از تو امتت با وي چه روا داشتند . از او سؤال نما و شرح حال بخواه تا پرده را از راز دل فرواندازد و شرح حال را با خون دل بر تو بازگو سازد كه خداوند - كه بهترين داور است - در ميان او و ستم پيشگان داوري فرمايد . . . . ) »