تر ک لقمه حرام
قال رسول الله صلی الله علیه واله
تَرکُ لقمةِالحرام اَحب الی الله من صلاةِ اَلفی رکعة تَطَوعا
ترک لقمه حرام نزد خدا محبوب تر است از دو هزار رکعت نماز مستحبی
قال رسول الله صلی الله علیه واله
تَرکُ لقمةِالحرام اَحب الی الله من صلاةِ اَلفی رکعة تَطَوعا
ترک لقمه حرام نزد خدا محبوب تر است از دو هزار رکعت نماز مستحبی
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
روزي بهلول در مجلس محمدبن سليمان عباسي پسر عموي هارون الرشيد حاضر بود يك نفر از علماي عامه به نام عمربن عطاءالعدوي كه از اولاد عمربن خطاب بود نيز در مجلس حضور داشت عمربن عطاءاجازه خواست تا با بهلول مشغول مباحثه ومذاكره شود انگاه از بهلول پرسيد حقيقت ايمان چيست ؟
بهلول: مولاي ما امام صادق فرمود ه است :ايمان عبارت است از عقيده قلبي وگفتن با زبان وعمل كردنبا اعضا وجواهر
عمر عدوي::از اينكه گفتي مولاي ما امام صادق معلوم ميشود غير از جعفربن محمد ديگر هيچكس صادق و راستگو نيست چون تو لقب صادق را به او دادي
بهلول::اين اشكال اول به جد تو عمربن خطاب وارد است كه به رفيقش ابوبكر لقب صادق داده است مگر در زمان او كسي ديگر راستگو نبود!
عمر عدوي::نه در آن زمان تنها كسي كه راستگو بود فقط ابوبكر بود
بهلول::دروغ ميگويي زيرا خداوند در كلام مجيدش مي فرمايد :همانا كساني كه ايمان به خداوند و پيامبر ايمان اوردند انها همه صديق وراستگو هستند((سوره حديد آيه19)) علاوه بر اينكه رسول خدا به بعضي از اصحابش فرمودند ((اگر كار نيكي انجام دهيد از صديقان خواهيد بود )) پس با اين همه مومني كه در زمان ابوبكر بودند چطور ميشود كه فقط صديقيت را به ابوبكر اسناد داد
عمر عدوي ::او را صديق ميگفتند براي آنكه اول كسي بود كه پيامبر ايمان اورد
بهلول ::اين جواب تو از دو جهت باطل است :هم از جهت لغت زيرا; لغتا به كسي كه اول نفر در ايمان اوردن باشد صديق نمي گويند هم از جهت اين باطل است كه به شهادت تمام مسلمين ,ابوبكر اول كس نبود كه اسلام اورد بلكه اسلام او در رتبه پنجم يا هفتم بود عمرعدوي ديد كه الان ابرويش در مجلس ريخته مي شود موضوع را عوض كرد وگفت از امام زمانت بگو
بهلول ::امام من كسي است سنگ ريزه در دست او تسبيح مي كند وگرگ با او سخن مي گويد وخورشيد در بين مردم پس از غروب كردن به خاطر اودو باره طلوع ميكند و ولايت او را پيامبر اكرم بارها تصريح كرده وجميع صفات پسنديده در اومجتمع واز جميع صفات رذيله مبرا است آن شخص امام من وامام تمام مردم است
عمربنعدوي ::واي برتو اميرالمومنين هارون را توامام خويش نمي داني
بهلول ::واي برتو اي ملعون تو ميگويي هارون از اين اوصافي كه شمردم خالي است پس تو دشمن خليفه اي وبه دروغ او را خليفه مي داني
محمدبن سليمان عباسي از مناظره بهلول خنده اش گرفت واو را تحسين كرد و به عمر بن عدوي گفت رسوا شدي ديگر حرف نزن
مهديم من كه مراگرمي بازاري نيست
بهتر از يوسفم وهيچ خريداري نيست
همه گويند كه درحسرت ديدار من اند
ليك در گفته اين طايفه كرداري نيست
چه جمعه ها كه يك به يك غروب شد نيامدي
چه بغض ها كه در گلورسوب شدنيامدي
خليل آتشين سخن تبربه دوش نت شكن
خداي مادوباره سنگ وچوب شد نيامدي
تمام طول هفته را به انتظارجمعه ام
دوباره صبح ,ظهر,نه,غروب شد نيامدي
امام خميني قدس سره در كتاب جهاد اكبر مي فرمايند :اگر شما درس بخوانيد ممكن است عالم شويد ولي بايد بدانيد كه ميان مهذب وعالم خيلي فاصله است ! هرچند اين مفاهيم در قلب سياه غير مهذب انباشته شود حجاب زياد تر مي گردد.در نفسي كه مهذب نشده علم حجاب ظلماني است علم نور است ولي در دل سياه دامنه ظلمت وسياهي را گسترده تر مي سازد